چرک نویس

ولحظه به لحظه رویامان را بنویسیم و خط زنند وباز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز بنویسیم و باز خط زنند و باز...

چرک نویس

ولحظه به لحظه رویامان را بنویسیم و خط زنند وباز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز بنویسیم و باز خط زنند و باز...

من؟

جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ
قصه آدم آهنی ،غصه غمگین بی دِلیه ،ادم اهنی موفق ِولی خوشحال نیست .

آدما

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ

آدما واسه من دو دسته میشن یه سریا که برام مهمن یه سریم نیستن ،

ادمایی که برام مهم نیستن اگه باعث رنجشم بشن ،خیلی راحت یه خط میکشم روشون و واسم تموم می شن !

اما

اما

اما

آدمایی که برام مهمن، براشون ارزش قائلم ،دیگه ازونا توقع بی مهری ندارم ،اگه اونا باعث رنجشم بشن بهشون فرصت جبران میدم اما اگه یوقت اونا نخوان...

خیلی راحت نه نه خیلی سخت اونارم از زندگیم بلاک می کنم ؛ سخته ولی ممکنه....

  • ماتا ابی

اسکایپ

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ب.ظ

امروز فهمیدم من اسکایپو خیلی دوست دارم . اینو امروز فهمیدم وقتی پدرو پشت مانیتور میدیدم که می خندید اما بغض کرده بود و قلپ قلپ چای صبحونشو سر می کشید که بغضش و فرو ببره.اینکه میتونستم  ببینم خونوادم تو چه حالین وقتی من نیستم ،خوب این امکان و راه های ارتباطی دیگه برام فراهم نمیکرد و این اسکایپ بود که منو برد و نشوند کنار میز صبحونه !همین شد که فهمیدم اسکایپ و خیلی دوست دارم ،اینکه با یه عالمه فاصله فیزیکی انگار یه جای دیگه ام داری زندگی میکنی! این بی حدو مرز بودنو خیلی دوست دارم اما امان از وقتی که دلت بخواد وقتی نمی بیننت ببینیشون!

مثل وقتی که دارن از ای تی ام پول میگیرن یا وقتی که از سوپری خرید میکنن یا وقتی دارن صورت حساب رستورانو پرداخت می کنن ...


پ ن :یه وقتایی باید دل بکنی ...


  • ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۳۱

چمدونامو بستم ،پنجره اتاقو باز کردم یه باد خنکی اومد تو ،لرزم گرفت .

نه از سرما ،از ترس.

ازترس تنهایی...

گاهی به این فکر میکنم روپوش سفید لعنتی ارزششو داره ؟

ارزش دل کندن ...

                         

تمام روز را وقت داشتم برای خواندن، خندیدن، گوش کردن، لذت بردن. 
دریافته بودم هیچ کس جز خودم نمیتواند حالم راخوب کند تا فکرم تغییر نکند دنیایم تغییر نمیکند در دنیای آدمها خیلی چیزها یادگرفتم مهم ترینش شاید آن بود که از تمام ثانیه های عمرم را زندگی کنم و خط قرمز بکشم بر تمام بیهودگی ها وپوچی ها.یادم امد در جایی خوانده بودم که نوشته شده بود:"گنجشکی را دیده ام بر شاخه درختی آنچنان میخواند که دنیا ارث پدرش است" و من نباید کمتراز آن گنجشک می بودم .
روبه روی آینه ایستادم به خودم لبخند زدم پنجره راباز کردم آواز پرندگان مرا جسورتر کرد در فنجانی که دوست داشتم چای ریختم .به کتابفروشی رفتم کتابی را که سالها پیش آرزویش را داشتم خریدم از خوشحالی به تمام عابران اخمو لبخند زدم .در دفترم پاییزم را عاشقانه کشیدم در ساعتی از روز خودم را در حد یک متولد  1300 در آوردم کنار درسای پیر نشستم  حرف ها و خاطراتش راگوش کردم  و همذات پنداری کردم با تمام خاطره های رفته اش. یاد گرفته بودم به این نوع تعاملات با آدم های جورواجور هوش بین فردی یا سواد ارتباطی  میگویند. امروز خوشحال بودم  و یاد گرفته بودم به خاطر کوچکترین چیزها هم سپاسگزار باشم. با پسر کوچولوی خانواده روی صورتمان  با ماژیک  گربه وپروانه کشیدیم.
 روز دنیا به آخر نرسیده بود و من فقط خودم را دوست داشتم. امروز فکر می کردم ای کاش همه خودشان رادوست بدارند.

    



امیر گفت مستید ،گفتیم نیستیم و ریسه های خنده مان را آویختیم سردرِرستوان.
به بچه ها گفتم کلرو فرنک آندروود یک نفر هستند .یک نفر در قامت دوبدن .بعد فکر کردم یکی بودن چقدر وحشتناک است و این وحشت را می فهمیدیم .من و او ،یک جا توی تاریکی،وقتی همه داشتند توی مستی می رقصیدند ،آمده بودم بهش بگویم برویم جایی که سکوت باشد وبتوان ساعت ها حرف زد.سرم را برده بودم نزدیکش و دهانش را چسبانده بودم به گوشَم.توی گوشم گفته بود برویم یک جای ساکت بنشینیم به حرف زدن .دلم ریخته بود و ترسی از عشق زده بود به سرم.
پیتزاها آمد و ما مست نبودیم ؛امیرگفت:مستید!

این معده درد لامصب و قتی شروع میشه ،خوبیش اینه که وقتی از درد خیس عرق میشی،همونجوری که دولا موندی کنار خیابون دیگه  چیزی  واسه فکرکردن برات  نمی مونه ...

چرا انگار یه چیز مونده !
ترس اینکه یه وقت قرص لای دستمال کاغذیه توی جیب مانتو سرمه ایتو قبلا خورده باشی

روباه به شازده کوچولو گفت: «تو اگه راس‌راسی دوست می‌خواستی، منو اهلی نمی‌کردی که بعدش بی‌خبر بذاری بری!»


روباه:مگه قرار نبود هر روز سر یه ساعت مشخصی بیای ؟ما که عَلافِ تو نیستیم !

شازده هم حرفی واسه گفتن نداشت !

روباه:چشات اذیتت می کنه؟

شازده کوچولو : نه!

روباه:ولی منو اهلی کرده !