امیر گفت مستید ،گفتیم نیستیم و ریسه های خنده مان را آویختیم سردرِرستوان.
به بچه ها گفتم کلرو فرنک آندروود یک نفر هستند .یک نفر در قامت دوبدن .بعد فکر کردم یکی بودن چقدر وحشتناک است و این وحشت را می فهمیدیم .من و او ،یک جا توی تاریکی،وقتی همه داشتند توی مستی می رقصیدند ،آمده بودم بهش بگویم برویم جایی که سکوت باشد وبتوان ساعت ها حرف زد.سرم را برده بودم نزدیکش و دهانش را چسبانده بودم به گوشَم.توی گوشم گفته بود برویم یک جای ساکت بنشینیم به حرف زدن .دلم ریخته بود و ترسی از عشق زده بود به سرم.
پیتزاها آمد و ما مست نبودیم ؛امیرگفت:مستید!
به بچه ها گفتم کلرو فرنک آندروود یک نفر هستند .یک نفر در قامت دوبدن .بعد فکر کردم یکی بودن چقدر وحشتناک است و این وحشت را می فهمیدیم .من و او ،یک جا توی تاریکی،وقتی همه داشتند توی مستی می رقصیدند ،آمده بودم بهش بگویم برویم جایی که سکوت باشد وبتوان ساعت ها حرف زد.سرم را برده بودم نزدیکش و دهانش را چسبانده بودم به گوشَم.توی گوشم گفته بود برویم یک جای ساکت بنشینیم به حرف زدن .دلم ریخته بود و ترسی از عشق زده بود به سرم.
پیتزاها آمد و ما مست نبودیم ؛امیرگفت:مستید!