چرک نویس

ولحظه به لحظه رویامان را بنویسیم و خط زنند وباز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز بنویسیم و باز خط زنند و باز...

چرک نویس

ولحظه به لحظه رویامان را بنویسیم و خط زنند وباز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز بنویسیم و باز خط زنند و باز...

امروز صبح زود با پدر اومدیم از خونه بیرون یه جلسه کاری اول وقت داشت ،گفتم صبر کن با هم بریم...از ساعت پنج صبح و پارک شهر دهه پنجاه صحبت کردیم ،از معرفت صمیمی ترین دوستش که پارسال چندتا تیکه از استخوناش پیدا شد ،از فرود های شجریان در جامه دران گفتیم و اینکه بیات راجع استاد ذبیحی کجا و بقیه دنیا کجا..‌

از اینکه تو سالهای دبیرستان هیچکس به ما یاد نداد چی دوست داریم و چی به روحیات ما نزدیک تره ،ازین که من نا خواسته روپوش سفید تنم کردم و این روزا با همه وجودم عاشقش شدم و حالابرام  رویایی بزرگتر از نجات بخش بودن نیست..
چای تلخ ایرانی خوردیم و حرف زدیم و حرف زدیم وبرای حسن ختام دوبیت عراقی خوندیم و پایین بلوار ماهان از هم جدا شدیم و حالا به این فکر میکنم
این حد از کوالیتی تاک رو با کی میتونستم داشته باشم ؟؟؟
پدر ،خدا به اندازه وسعت دلت بهت عمر با عزت بده که تو تنها کسی هستی که وقتی کنارم میشینی انگار غمی نیست ،فکری نیست ،انگار فقط توهستی 
تویی که خودت رها از بندی و منم ازاد میکنی ..‌

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی